محل تبلیغات شما

اینا یه خانواده بودن. چهارتا خواهر و برادر قد و نیم قد. فاطمه ی دوازده ساله با چادر مشکی و حسابی محجبه که محدثه ی شیش ماهه رو داده بودن بغلش! وقتی آقای دکتر میخواست براش کار کنه کلی خجالت کشیده بود و بهش برخورده بود که چرا دکتر رو سرم دست کشیده!

عباس ده ساله که پسر من بود. ازم پرسید آمپول میزنی؟ گفتم نه. پرسید: پس چرا قبلا که رفته بودم دندون پزشکی برام آمپول زده بود؟ منم گفتم خب لابد گریه کردی خواسته تنبیه ت کنه. یه نگاه مغرور به من کرد و گفت: " نه بابا، من از اون مَرداش نیستم!"

زهرا چهارساله بود. ریزه میزه با موهای فرفری قهوه ای. اولش فکر میکردم قراره خیلی انرژی بگیره اما همون روز اول یه جوری خودشو تو دلم جا کرد که روز دوم بهش گفتم میای دختر من بشی؟ گفت: " میخواما، مامانم نمیذاره!" یه بارم گفتم عباس رو چرا نیاوردین که گفت: منو زده بود مامانم گفت تنبیه میشی نمیبریمت دندون پزشکی!

خانواده ی دوم اما دیروز اومده بودن. سه تفنگدار! هادی و مهدی که دو قلو بودن و چهارساله. با داداش بزرگشون امیرعلیِ هفت ساله. امیر علی یه پیکسل سردار سلیمانی زده بود به لباسش و خیلی محجوب و موقر نشست کار انجام دادم و تموم. هادی هم نشست اما مهدی. لباشو به زوری رو هم بسته بود و چشاشو هم بسته بود و هیچکدومو باز نمیکرد. باباش گفت بذار کارتو انجام بدن بریم جایزه بخریم پفک میخوای یا لِگو؟ یواشی گفت لگو. هر چی تلاش کردم و حرف زدم قانع نشد. بلند شد از یونین و رفت تو راهرو. باباش بهش گفت بیا دندوناتو درست کن که بتونی غذا بخوری. جواب داد: "لِگو که غذا نیست!"

 

پیام اخلاقی یک: یه جوری با مریضاتون رفتار کنین و دوستون بدارند که تنبیه شون دندون پزشکی نرفتن باشه!

پیام اخلاقی دو: لگو که غذا نیست!

آه، ای اسفند کرونایی... باید تو را دود کرد...

من از اون مَرداش نیستم!

مهمون داریم چه مهمونی!

یه ,گفتم ,رو ,دندون ,پزشکی ,هم ,بود و ,دندون پزشکی ,اون مَرداش ,مَرداش نیستم ,من از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

24/ آذر/ ....❤️ میلادِ میلادم مباررررک❤ اداره کتابخانه های عمومی سوادکوه شمالی